بامْگارتنِر» Baumgartner پشت میز تحریر خود در اتاق طبقۀ دوم نشسته است؛ او اسمهای مختلفی بر روی این اتاق گذاشته است اتاق مطالعهاش، حفره اش، و لانه اش قلم به دست، در اواسط نوشتن جملهای در سومین فصل رساله اش دربارۀ اسامی مستعار کییرکِگارد» است که یادش می آید کتابی که برای تمام کردن جمله اش باید از آن نقل قول کند، در طبقۀ پایین و در اتاق نشیمن قرار دارد؛ او دیشب قبل از آن که به تخت برود، آن کتاب را در آنجا گذاشت در راهِ رفتن به طبقۀ پایین، یادش می آید قول داده بود امروز صبح ساعت ده صبح، به خواهرش زنگ بزند، و چون الان ساعت تقریبا ده است، تصمیم می گیرد به آشپزخانه برود و پیش از برداشتن کتاب، به خواهرش زنگ بزند ولی وقتی به درون آشپزخانه پا میگذارد، بویی تند و گزنده باعث میشود راه رفتنِ او ناگهان متوقف شود متوجه میشود چیزی در حال سوختن است، و در حالی که به سمت اجاق میرود، میبیند که یکی از شعلههای ردیف جلویی روشن است و این که یک شعلۀ کم و مستمر دارد خودش را
اشتراک گذاری در تلگرام